دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست....
و شروع کرد به شمردن: یک...دو... سه ...چهار.....
دخترک رفت پنهان شود...
آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند،...
برّه شد و با گرگ رفت....
پسرک قصه هنوز می شمارد...
روزی که عاشقت شدم ،نـــــه چتر داشتی ! نـــــه چمدون ! از کجا باید میفهمیدم که مســـــافری !؟
|
دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست....
و شروع کرد به شمردن: یک...دو... سه ...چهار.....
دخترک رفت پنهان شود...
آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند،...
برّه شد و با گرگ رفت....
پسرک قصه هنوز می شمارد...
نظرات شما عزیزان: